کد مطلب:2510 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:487

درس نهم
علت و معلول





كهن ترین مسأله فلسفه ، مسأله علت و معلول است . در هر سیستم فلسفی

نام علت و معلول برده می شود ، بر خلاف اصالت وجود یا وجود ذهنی كه در

برخی سیستمهای فلسفی جایگاه بلندی دارد و برخی از سیستمهای فلسفی دیگر

كوچكترین آگاهی از آن ندارند و یا بحث قوه و فعل كه در فلسفه ارسطو نقش

مهمی ایفا می كند و یا بحث ثابت و متغیر كه در فلسفه صدرالمتألهین مقام

شایسته ای یافته است .

" علیت " نوعی رابطه است میان دو شی ء كه یكی را علت و دیگری را

معلول می خوانیم ، اما عمیق ترین رابطه ها . رابطه علت و معلول این است كه

علت ، وجود دهنده معلول است . آنچه معلول از علت دریافت می كند تمام

هستی و واقعیت خویش است . لهذا اگر علت نبود معلول نبود . ما چنین

رابطه ای در جای دیگر سراغ نداریم كه اگر یكی از دو طرف رابطه نبود دیگری

هم نباشد . علیهذا نیاز معلول به علت ، شدیدترین نیازها است ، نیاز در

اصل هستی . بنابراین اگر بخواهیم علت را تعریف كنیم باید بگوییم : "

آن چیزی است كه معلول در كیان و هستی خود به او نیازمند است ".

از جمله مسائلی كه در باب علت و معلول هست این است كه هر پدیده ای

معلول است و هر معلولی نیازمند به علت است پس هر پدیده ای نیازمند به

علت است . یعنی اگر چیزی در ذات خود عین هستی نیست و هستی ، او را

عارض شده و پدید آمده است ناچار در اثر دخالت عاملی بوده است كه آن

را علت می نامیم . پس هیچ پدیده ای بدون علت نیست . فرضیه مقابل این

نظریه این است كه فرض شود پدیده ای بدون علت پدید آید . این فرضیه به

نام " صدفه " یا " اتفاق " نامیده می شود . فلسفه ، اصل علیت را

می پذیرد و به شدت نظریه " صدفه " و " اتفاق ) را رد می كند .

این كه هر پدیده ای معلول و نیازمند به علت است مورد اتفاق فلاسفه و

متكلمین است ولی متكلمین چنین پدیده ای را به " حادث " تعبیر می كنند و

فلاسفه به " ممكن " . یعنی متكلمین می گویند هر " حادث " معلول و

نیازمند به علت است و فلاسفه می گویند هر " ممكن " معلول و نیازمند به

علت است . و این دو تعبیر مختلف نتیجه های مختلف می دهند كه در بحث

حادث و قدیم به آن اشاره كردیم .

مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه هر علتی فقط معلول خاص

ایجاد می كند نه هر معلولی را ، و هر معلولی تنها از علت خاص صادر می شود

نه از هر علتی . به عبارت دیگر میان موجودات جهان وابستگیهای خاصی هست

پس هر چیزی منشأ هر

چیزی نمی تواند بشود و هر چیزی ناشی از هر چیزی نمی تواند باشد . ما در

تجربیات عادی خود به این حقیقت جزم داریم كه مثلا غذا خوردن علت سیر

شدن است و آب نوشیدن علت سیراب شدن و درس خواندن علت باسواد شدن .

لهذا اگر بخواهیم به هر یك از معلولات نامبرده دست بیابیم به علت خاص

خودش متوسل می شویم . هیچگاه برای سیر شدن به آب نوشیدن یا درس خواندن

متوسل نمی گردیم و برای باسواد شدن غذا خوردن را كافی نمی دانیم .

فلسفه ثابت می كند كه در میان تمام جریانات عالم چنین رابطه مسلمی

وجود دارد و این مطلب را به این تعبیر بیان می كند :

" میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حكمفرماست كه

میان یك علت و معلول دیگر نیست " .

این اصل مهمترین اصلی است كه به فكر ما انتظام می بخشد و جهان را در

اندیشه ما ، نه به صورت مجموعه ای هرج و مرج كه در آن هیچ چیزی شرط هیچ

چیزی نیست ، بلكه به صورت دستگاهی منظم و مرتب در می آورد كه هر جزء آن

جایگاه مخصوص دارد و هیچ جزئی ممكن نیست در جای جزء دیگر قرار گیرد .

مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه در فلسفه ارسطو علت چهار

قسم است : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . در

مصنوعات بشری این چهار علت به خوبی صادق است . مثلا اگر خانه ای بسازیم

، بنا و عمله علت فاعلی است و سكونت در آن خانه ، علت غائی است ، و

مصالح آن خانه

علت مادی است ، و شكل ساختمان كه متناسب با مسكن است نه مثلا با انبار

یا حمام یا مسجد ، علت صوری است .

از نظر ارسطو هر پدیده طبیعی ، مثلا یك سنگ ، یك گیاه ، یك انسان هم

عینا دارای چهار علت مزبور هست .

از جمله مسائل علت و معلول این است كه علت در اصطلاح علماء طبیعی

یعنی در اصطلاح طبیعیات ، با علت در اصطلاح الهیات و علماء علم الهی

اندكی متفاوت است : از نظر علم الهی كه اكنون آن را به نام " فلسفه "

می خوانیم علت عبارت است از وجود دهنده ، یعنی فلاسفه چیزی را علت چیز

دیگر می خوانند كه آن چیز وجود دهنده چیز دیگر بوده باشد وگرنه آنرا علت

نمی خوانند و احیانا آنرا " معد " می خوانند . ولی علماء علوم طبیعی حتی

در موردی كه رابطه میان دو چیز صرفا رابطه تحریك و تحرك است كلمه علت

اطلاق می كنند . علهذا در اصطلاح علماء طبیعی ، بنا علت خانه است زیرا بنا

به وسیله یك سلسله نقل و انتقالها بالاخره منشأ ساختن یك خانه شده ، ولی

علماء علم الهی هرگز بنا را علت خانه نمی خوانند ، زیرا بنا به وجود

آورنده خانه نیست ، بلكه مصالح خانه قبلا وجود داشته است و كار بنا فقط

این بوده كه به آنها سازمان داده است . همچنین پدر و مادر نسبت به

فرزند بر حسب اصطلاح علماء علوم طبیعی علت شمرده می شوند ولی بر حسب

اصطلاح فلسفه ، آنها " مقدمه " ، " معد " و " مجرا " نامیده می شوند

، علت شمرده نمی شوند .

مسأله دیگر در باب علت و معلول این است كه سلسله علل ( البته علل به

اصطلاح فلاسفه نه علل به اصطلاح علمای طبیعی ، یعنی علل وجود نه علل حركت )

متناهی است و محال است نامتناهی باشد ، یعنی اگر وجود یك شی ء ، صادر

از علتی و قائم به علتی باشد و وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر ، و

وجود آن علت نیز قائم به علت دیگر باشد ممكن است هزارها و میلیونها و

یا میلیاردها علت و معلول به این ترتیب هر كدام صادر از دیگری باشد و

بالا برود ، ولی در نهایت امر به علتی منتهی می گردد كه آن علت قائم

بالذات است و قائم به علتی دیگر نیست زیرا تسلسل علل غیر متناهیه محال

است . فلاسفه ، براهین زیادی اقامه می كنند بر امتناع تسلسل علل غیر

متناهیه ، و این تعبیر را مخفف می كنند و می گویند : تسلسل علل محال است

. و غالبا تعبیر را از این هم مخفف تر می كنند و می گویند تسلسل محال است

و البته مقصود این است كه تسلسل علل غیر متناهیه محال است .

كلمه تسلسل از ماده " سلسله " است كه به معنی زنجیر است . پس

تسلسل یعنی زنجیره شدن علل غیر متناهیه . فلاسفه ، نظام و ترتیب علل و

معلولات را به حلقات زنجیر كه به ترتیب پشت سر یكدیگر قرار گرفته اند ،

تشبیه كرده اند .